خدایا:
مرا به زایشگاه آغازینم که ییلاق شبنم خیز نگاه تو بود
باز گردان
نشسته اند ملخ های شک به برگ یقینم
ببین چه زرد مرا می جوند - سبز ترینم!
ببین چگونه ابر کرد خاطره هایی
که در یکایکشان-می شد آفتاب ببینم
شکستنی شده ام- اعتراف می کنم -اما
ز جنس شیشه ی عمر توام -مزن به زمینم
برای پر زدن از تو - خوشا مرام عقابان
کبوترانه چرا باید از تو دانه بچینم؟
نمیرسند به هم دست اشتیاق من و تو
که تو همیشه همانی -که من همیشه همینم.
اگر زبال بلندت پری به من رسد
به ارتفاع تمنای عشق می بالم
خدایا به اندازه تماتم نفس هام دوست دارم
بازم سحر